بررسي رابطه ارنست لمن و رابرت وايز در فيلم «آواي موسيقي»


 

نويسنده: نزهت بادي




 

فيلمنامه نويس و کارگرداني که بلد بودند آواز بخوانند
 

فقط کافي است نگاهي به جوايز پرشمار و فروش بي سابقه آواي موسيقي بيندازيد، تا باورتان شود که چطور يک فيلم مي تواند قلب هاي جهان را تسخير کند. هر چند هنوز هم بعد از گذشت اين همه سال همچنان يکي از 10 فيلم موزيکال برتر جهان به حساب مي آيد و چيزي از جذابيت آن کم نشده است. البته بسياري از منتقدان در زمان اکران فيلم آن را زيادي دلپذير، شيرين و سانتي مانتال توصيف کردند، اما ريچارد راجرز که روي موسيقي ترانه هاي فيلم کار کرده، جمله محشري دارد که مي گويد: اعتقاد راسخ دارم هر کس که گاهي بتواند نسبت به بچه ها، وطن و طبيعت احساساتي شود، به طرز غم انگيزي ماليخوليايي است. فکرش را بکنيد اين فيلم چنان محبوبيتي داشته که وقتي پالين کيل همان منتقد جنجالي که به جريان سازي و ايجاد موج درباره فيلم ها معروف بود، درباره فيلم نقدي منفي نوشت، صدها نامه اعتراض آميز به دفتر مجله مک کالز باعث اخراج او شد.
شايد يکي از مهم ترين دلايل ماندگاري فيلم در اين است که يک داستان رويا گونه درباره دنيايي است که ديگر وجود ندارد. انگار اين راهبه بازيگوش با آن گيتار جادويي اش از وسط قصه هاي پريان به ميان ما آمده تا با آوازهايش معجزه کند و چيزهاي غم انگيز و نگران کننده زندگي را به موضوعاتي شيرين و مطلوب تبديل کند. ماريا در يکي از آوازهايش مي خواند که «من بايد در دوره حسرتبار کودکي يا جواني خود کار نيکي کرده باشم که چنين پاداش خوبي گرفتم.» آدم احساس مي کند لابد ما هم در گذشته کار خوبي کرده ايم که تماشاي چنين فيلمي نصيبمان شده است؛ فيلمي که مي تواند زندگي را با همه سختي ها و رنج هايش به تجربه اي دوست داشتني تبديل کند.

ارنست لمن که بود؟
 

حتي کساني که با دنياي فيلمنامه نويسي آشنايي زيادي ندارند، حتماً نام ارنست لمن را شنيده اند، زيرا او يکي از مشهورترين و موفق ترين فيلمنامه نويسان تاريخ سينماست که فيلمنامه تعدادي از بهترين فيلم هاي عمرتان را نوشته است. کمتر کسي را مي توان يافت که فيلم هاي آواي موسيقي، داستان وست سايد، شمال از شمال غربي، سابرينا و يا چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ را نديده باشد.
لمن در سال 1915 در نيويورک سيتي به دنيا آمد و تحصيلات دانشگاهي اش را در رشته نويسندگي خلاق به پايان رساند و مثل اغلب فيلمنامه نويس هاي هاليوودي هم نسل خود فعاليت حرفه اي اش را با داستان نويسي آغاز کرد و مدتي را به عنوان مشاور و مجري امور مطبوعاتي گروه هاي تئاتر برادوي مطالب مختلفي را براي مجلات نوشت و به محض اين که داستان هايش مورد توجه قرار گرفت، به هاليوود دعوت شد.
لمن علاوه بر نگارش چهار فيلمنامه براي رابرت وايز فيلمنامه هاي ديگري را براي کارگردانان مختلفي نوشت. دو فيلمنامه شمال از شمال غربي و توطئه خانوادگي را براي هيچکاک نوشت، در نگارش سابرينا با بيلي وايلدر همکاري کرد، با فيلمنامه هاي کمدين و يک شنبه سياه در کنار جان فرانکن هايمر قرار گرفت، با فيلمنامه هاي از روي تراس و جايزه شانس همکاري با مارک رابسن را به دست آورد و بوي خوش موفقيت را براي الکساندر مکندريک، چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ را براي مايک نيکولز و سلام دالي را براي جين کلي نوشت.
اگر به فهرست آثار لمن نگاهي بيندازيم، با نمونه هاي متنوعي در ژانرهاي مختلف رو به رو مي شويم، مثل کمدي سياه (بوي خوش موفقيت)، کمدي رمانتيک (سابرينا)، موزيکال اجتماعي (داستان وست سايد)، درام جنايي - پليسي (شمال از شمال غربي و توطئه خانوادگي) و حتي درام مدرن (چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟). به سختي مي توان نويسنده اي را يافت که با اين تنوع و پراکندگي در موضوع و سبک همچنان آثار خوبي داشته باشد، لمن يک نمونه استثنايي است که مي تواند در دل هر ژانر و سبکي داستاني را برايمان تعريف کند که ما را تحت تأثير خود قرار دهد.
بد نيستت بدانيد از ميان 15 فيلمنامه اي که نوشته، فقط يکي از آنها يعني شمال از شمال غربي اثري اورژينال است و ساير فيلمنامه هايش از آثار ادبي شامل رمان يا نمايشنامه و حتي داستان هاي کوتاه اقتباس ها را بسيار نزديک به نسخه برداري مي دانست و اعتقاد داشت که آنها از نظر بسياري از ستايندگان لمن نوعي خيانت به استعداد قابل ملاحظه اين نويسنده به حساب مي آيد، اما با مقايسه فيلمنامه هاي لمن و منابع اصلي به نظر مي رسد انتقاد کورليس کمي افراطي و غير منصفانه است. زيرا غالباً فيلمنامه هاي لمن از منابع مورد اقتباسش خيلي بهتر است و گاه تفاوت هاي مهمي دارد که قابل چشم پوشي نيست. اعتبار لمن در اقتباس را بايد در اين دانست که بلد بود چگونه مواد و مصالح فيلمنامه اش را از دل منبع اصلي در آورد، آن را قوام و جلا دهد و اثر کامل تر و عميق تري بسازد. در قسمت هاي بعد که به بررسي فيلمنامه آواي موسيقي مي پردازيم، خواهيد ديد که لمن چگونه از يک نمايش موزيکالي که منتقدان به شدت آن را بي ارزش تلقي مي کردند، يک فيلم کلاسيک ماندگار ارائه مي دهد.
لمن هر چند فيلمنامه بعضي از پر اسکارترين فيلم ها را مثل سلطان و من (نامزد هشت جايزه)، داستان وست سايد (نامزد 10 جايزه)، چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ (نامزد 13 جايزه)، سلام دالي (نامزد 10 جايزه) را نوشته و بارها براي فيلم هايي چون سابرينا، شمال از شمال غربي، داستان وست سايد و چه کسي از ويرجينا وولف مي ترسد؟ نامزد اسکار شده است، اما هرگز اسکاري دريافت نکرد. خودش در اين باره گفته است: «در سراسر سال هايي که در هاليوود به عنوان فيلمنامه نويس کار کردم، مرتب مي ديدم و مي شنيدم و مي خواندم که کارگردان ها همه اعتبار آثار را به خود اختصاص مي دهند و منتقدان لعنتي نيويورک فيلمنامه هاي مرا به نفع کارگردان ها و تهيه کننده هايي ناديده مي گيرند که هميشه روي صحنه موقع گرفتن جايزه اسکار از همه تشکر مي کردند به جز نويسنده... بهترين سال هاي زندگي ام را با تلاش براي متقاعد کردن منتقدان سينما سپري کرده ام، به اين که اگر فيلمي خوب است، احتمالاً فيلمنامه خوبي داشته و اگر فيلمي بد است احتمالاً باز هم به خاطر بد بودن فيلمنامه اش است، اما تره هم براي حرفم خرد نکردند.» لمن براي آواي موسيقي که بيش از هر کسي در ساخته شدنش نقش داشت و از يک نمايشنامه ايستا و پر حرف يک موزيکال سرزنده و لطيف ساخت، کانديداي اسکار هم نشد. وايز در نامه اي به لمن نوشت: «همه آن چه که مي توانم بگويم اين است که حقت را خورده اند.» اما لمن از اين که پيش بيني اش درباره موفقيت فيلم درست در آمده بود، احساس رضايت مي کرد و در جواب وايز نوشت: «معجزه در طول زندگي بسيار کم اتفاق مي افتد، اما براي ما دوباره رخ داد، پس بايد جشن بگيريم.»
با اين وجود او بارها توسط انجمن فيلمنامه نويسان آمريکا مورد تحسين و ستايش واقع شد و براي فيلم هاي سابرينا، کسي آن بالا مرا دوست دارد، سلطان و من و آواي موسيقي چهار جايزه دريافت کرد و در نهايت در سال 2001 در حالي جايزه يک عمر دستاورد هنري را گرفت که تا پيش از آن هيچ فيلمنامه نويسي موفق به دريافت آن نشده بود. او پس از دريافت جايزه گفت: «من اين جايزه کمياب را به نمايندگي از تمام فيلمنامه نويسان دنيا مي پذيرم. ما بيشتر مواقع گمنام هستيم، من به تمام منتقدان سينمايي مي گويم که لطفاً در ذهن داشته باشيد که يک توليد سينمايي با فيلمنامه آغاز مي شود و با فيلمنامه به پايان مي رسد.»
لمن در دوم ژوئيه 2005 در 89 سالگي در گذشت.

لمن و وايز چه فيلمنامه هايي با هم کار کردند؟
 

لمن تعريف کرده است که چگونه شانس در خانه اش را زد و با آن که هنوز فيلمنامه اي ننوشته بود، جان هاوسمن تهيه کننده با هوش و با سوادي که فيلم هايي چون ژوليوس سزار، زشت و زيبا و شور زندگي را تهيه کرده بود، از او خواست فيلمنامه آپارتمان مديران را برايش بنويسد و او يک دفعه خود را در اتاق 602 ساختمان تالبرگ در حال نگارش اولين فيلمنامه خود ديد. او شب هاي زيادي در خيابان هاي وست وود قدم زد و فکر کرد و با درام پيچيده اي که قرار بود شخصيت هاي آن را بازيگراني چون ويليام هولدن، باربارا استنايک و فردريک مارچ بازي کنند، کلنجار رفت و فقط وقتي شادي هاوسمن بعد از خواندن نسخه اوليه فيلمنامه را ديد، توانست نفس راحتي بکشد. خودش گفته است: «فيلم قرار بود خيلي بزرگ باشد و من خيلي کوچک بودم.»
با اين وجود نخستين اثر لمن مورد توجه مديران کمپاني قرار گرفت. و او براي اولين بار با رابرت وايز ملاقات کرد. لمن در خاطراتش گفته است: «تا آن موقع به عمرم کارگرداني نديده بودم و اصلاً نمي دانستم که نويسنده چه چيزهايي را در حضور کارگردان بايد بگويد و چه چيزهايي را نبايد بگويد.» هر چند لمن در آن جلسه ديدار مهمش با وايز حرف هاي نابجايي زد و هاوسمن با عصبانيت او را از اتاق بيرون کرد، ولي بعد از اين فيلم نه تنها در جايگاه فيلمنامه نويس هاليوودي ثابت شده، بلکه با کارگرداني نيز آشنا شد که همکاري پر ثمرشان با سه فيلم ديگر نيز ادامه يافت که هر يک از آنها به اثر درخشان و ماندگار تبديل شد.
لمن بعد از آن فيلمنامه کسي آن بالا مرا دوست دارد را بر اساس خود زندگينامه قهرمان مشت زني راکي گراتزيانو نوشت،
اين همان فيلمي بود که از پل نيومن که در نقش راکي ظاهر مي شد، ستاره ساخت و به يکي از بزرگ ترين موفقيت هاي تجاري وايز در دهه 1950 تبديل شد. فيلم داستان زندگي اين مشت زن را از نوجواني اش در محله هاي فقير نشين نيويورک تا تبديل شدن او به يک قهرمان جهاني در بر مي گيرد، نکته مهم فيلمنامه در اين بود که به دنياي بيروني رينگ که از لحاظ خشونت و تيرگي حاکم برآن چيزي کم از آن جنگل مربع نداشت، توجه بيشتري داشت. لمن مبارزه راکي در بوکس را به اعتراض و جنگ او با نابرابري هاي اجتماعي پيوند زد و مسير زندگي او را چنان ترسيم کرد که انگار او براي جبران ضربه هايي که از اجتماع بي رحم و خشن اطرافش خورده است، به رينگ مي رود. در واقع لمن به مبارزات راکي جلوه اي از تزکيه دروني بخشيد و همين آميزش خشونت با مضمون معنوي داستان که در عنوان فيلم هم مستتر است، يکي از دلايل مهمي بود که باعث شد فيلم با اقبال عمومي روبه رو شود.
فيلم داستان وست سايد يکي از بزرگترين موفقيت هاي مشترک لمن و وايز بود، فيلمنامه اين فيلم که بازسازي سينمايي يک نمايش موزيکال بود، بيش از هر چيزي قصه پرشور رومئو و ژوليت را به ياد مي آورد که تلفيقي استادانه از موزيکال و تراژدي بود و به قول جان گالاگر با وجود کيفيت جادويي خاص آثار موزيکال از واقع گرايي صريح و تلخي برخوردار بود. فيلمنامه در کنار روايت عشق نافرجام دو دلداده به عصيان نسل جواني مي پرداخت که گرفتار اختلاف طبقاتي، تبعيض نژادي فقر و بي خانماني اند. لمن کوشيد تا در اين موزيکال اجتماعي از رقص ها و آوازها در جهت نمايش اميدها، حسرت ها و سرخوردگي هاي شخصيت ها استفاده کند. يکي از بهترين صحنه هاي فيلم جايي است که دو جوان دلباخته، صحنه عروسي خيالي شان را به وسيله بازي با مانکن هاي داخل فروشگاه تجربه مي کنند. آن چه از دل آوازه هاي اين قسمت به ما منتقل مي شود، بيش از هر چيزي تمناي معصومانه شخصيت ها براي خوشبختي در کنار يکديگر است که هر چند خواسته زيادي به نظر نمي رسد، اما در آن جامعه نکبت بار امري محال و غير ممکن است.
دوران با شکوه همکاري لمن و وايز با خاطره شيرين و ماندگار فيلم آواي موسيقي به پايان رسيد.

لمن و وايز چگونه با هم کار مي کردند؟
 

وايز گفته است که يکي از دلايل مهمي که باعث شد پيشنهاد ساخت آواي موسيقي را قبول کند، شانس دوباره براي همکاري با لمن بود. وقتي کمپاني با وايز قرار داد بست، لمن به مدت چهار هفته براي استراحت رفت تا وايز بتواند در تنهايي با فيلمنامه ارتباط برقرار کند. بعد از بازگشت لمن، وايز درباره ديدگاه هايش نسبت به فيلمنامه با او گفت وگو کرد و او معتقد بود که اگر احساسات گرايي و شيريني زياد جاري در داستان کاهش نيابد، به چيزي زمخت و دافعه برانگيز تبديل مي شود و مخاطب سينما را پس مي زند. بنابراين تغييراتي را در بعضي جاهاي فيلمنامه به لمن پيشنهاد کرد و لمن که بيش از هر چيز به انعطاف پذيري و خوش رويي در برابر نظرات و ايده هاي مختلف معروف بود، از پيشنهادهاي وايز استقبال کرد و گفت که اگر وايز راهنمايي هايي داشته باشد که کار را بهتر کند، او کاملاً خوشحال خواهد شد و آنها را مي پذيرد.
مهم ترين چالش وايز ساختن موزيکالي متفاوت در شکل و لحن نسبت به فيلم قبلي اش داستان وست سايد بود. بنابراين يکي از جاهايي که آن دو اختلاف سليقه داشتند و لمن با ملايمت نسبت به آن رفتار کرد، مخالفت وايز با سکانس افتتاحيه فيلم بود و آن را تقليدي از داستان وست سايد وايز با سکانس افتتاحيه فيلم بود و آن را تقليدي از داستان وست سايد مي دانست، اما بعد از چندين جلسه که لمن سعي کرد دلايل استفاده از چنين صحنه اي را براي وايز توضيح دهد، به اين نتيجه رسيد که حق با لمن است و بعدها گفت: «فکر مي کنم مردم آن نماهاي هوايي آواي موسيقي را بيشتر از سکانس افتتاحيه داستان وست سايد دوست دارند.» حالا بعد از گذشت اين همه سال تصور فيلم آواي موسيقي بدون آن صحنه جادويي که جولي اندروز را در ميان تپه ها در حال آواز خواندن نشان مي دهد، غير ممکن است و چنين فيلم موزيکالي که بيش از هر چيزي در ستايش موسيقي است، نمي تواند شروعي بهتر از اين داشته باشد.
به نظر مي رسد چيزي که همکاري لمن و وايز را با موفقيت همراه کرده، منعطف بودن هر دوي آنها در برابر يکديگر و علاقه مشترکشان به قصه گويي است. اگر به کارنامه آثار وايز دقت کنيم، مي بينيم که او هم مانند لمن در ژانر ها و سبک هاي مختلفي فيلم ساخته و سعي کرده مؤلفه هاي سبکي هر ژانري را در خدمت قصه اي در آورد که مي خواهد تعريف کند. وايز در اين باره گفته است: «اغلب مردم از من مي پرسند که ترجيح مي دهم بيشتر موزيکال بسازم يا درام يا کمدي؟ من همه شان را دوست دارم، ولي آن چه برايم اهميت دارد، اين است که فيلمنامه خوب باشد، هيجان داشته باشد، نفس گير، اصيل و تازه باشد.» وايز براي فيلمنامه ارزش زيادي قائل بود و اعتقاد داشت که اگر از ضعف هاي فيلمنامه صرف نظر شود، حتماً مشکلات زيادي به وجود مي آيد.
لمن نه تنها با وايز تعامل و همکاري خوبي در جريان نگارش فيلمنامه نشان مي داد، بلکه با صبر و حوصله نظرات و خواسته هاي بازيگران را نيز در نظر مي گرفت و سعي مي کرد با کمک آنها شخصيت را هر چه بيشتر باورپذير در آورد. شايد هر نويسنده ديگري بود در برابر ايراد گرفتن هاي کريستوفر پلامر که نقش کاپيتان را بازي مي کرد، کلافه مي شد و به او اجازه دخالت و اظهار نظر نمي داد. اما در آيين فيلمنامه نويسي لمن خبري از اين انحصار طلبي هاي رايج نبود و او بدون اين که بگذارد ساختار داستان از روال منطقي و درست خود خارج شود، تلاش کرد تا از نظرات پلامر در بهبود و تکميل شخصيت کاپيتان سود جويد.

سهم لمن در موفقيت آواي موسيقي چقدر است؟
 

وايز بعد از اين که کارگرداني آواي موسيقي را پذيرفت، در نامه اي نوشت: «زماني که مي ديدم لمن روي فيلمنامه آواي موسيقي کار مي کند، مي خنديدم، اما حالا خودم را هم درون ماجرا مي بينم. او داستان اوليه را چنان خوب گسترش و ارتقا داده که فکر مي کنم با پرداخت و بازيگران مناسب مي تواند تبديل به فيلمي فوق العاده خوب و محبوب شود.» وايلر نيز که معروف بود با فيلمنامه نويس ها بسيار خشن است و به قول لمن نويسنده ها را درسته قورت مي داد، بعد از خواندن نخستين نسخه فيلمنامه به لمن گفت: «من گيج و آشفته شدم، تا به حال چنين نسخه کاملي نخوانده بودم، هيچ پيشنهادي براي بهتر شدنش به نظرم نمي رسد، در حالي که من مي بايست کلي پيشنهاد برايت داشته باشم.»
آن چه در فيلم آواي موسيقي مي بينيد، براساس زندگي واقعي شخصي به نام ماريا فون تراپ است که در کتابي توسط خودش ارائه شد و پيش از فيلم آواي موسيقي دو نسخه سينماي آلماني از روي آن ساخته شد و سپس نمايشش در برادوي توسط ريچارد راجرز و اسکار همرستاين روي صحنه رفت. لمن با وجود اين که قبل از نگارش فيلمنامه فيلم ها را ديد، اما زياد تحت تأثير قرار نگرفت و تمرکزش را بر نمايشنامه برادوي و کتاب ماريا گذاشت و حتي با شخص مارياي واقعي هم گفت و گو کرد و نکات تازه اي را به دست آورد. تأثير گذاري عاطفي فيلم به دليل نقش وسيع لمن بود که بهترين عناصر موجود در کتاب و نمايش را گرفته و در فيلمنامه اش پرورش داده بود. زانوک درباره شيوه اقتباس لمن گفته است: «بيشتر فيلمنامه نويس ها مي کوشند رد و نشاني از خود در فيلمنامه اقتباس شده شان بگذارند، اما لمن آن قدر زيرک بود که تشخيص دهد چه چيزي در کجا کارکرد خوبي دارد و اين يکي از دلايل مهمي بود که باعث شد او را براي اقتباس از نمايشنامه آواي موسيقي استخدام کنم.»
اولين کاري که لمن در جهت بهبود متن اصلي کرد، سروسامان دادن به آوازها بود. به همين دليل بر خلاف ساير فيلم هاي موزيکال آوازها در اين فيلم کاملا ً منطق روايتي دارند و در حال گسترش مفاهيم تماتيک داستان هستند، به طوري که ما آوازها را بيشتر از ديالوگ ها به ياد مي آوريم. لمن به اين نتيجه رسيده بود که هر وقت در فيلمي يک نفر آواز مي خواند، اندکي دافعه ايجاد مي شود اساساً پذيرش اين که يک نفر حرف هايش را با آواز به ديگري بزند، کمي با مقاومت از سوي مخاطب همراه است. بنابراين بايد کاري کند که اين موضوع در فيلم بر عکس شود، يعني آوازها به گونه اي در داستان به کار رود که هر گاه کسي حرف مي زند، ما دچار حس دافعه شويم. او با حذف، جا به جايي و تغيير آوازها در داستان به شخصيت ها و موقعيت ها عمق بيشتري بخشيد و کاري کرد که موسيقي به جزء جدا نشدني روايت تبديل شود. مثلاً يکي از هوشمندي هاي لمن اين بود که فيلم را با موسيقي شروع کرد، در حالي که نمايشنامه با ملاقات راهبه ها در صومعه آغاز مي شد، اما لمن با جا به جايي صحنه ها باعث شد که ما اول ماريا را ببينيم که در ميان تپه ها در حال آواز خواندن است و اتفاقاً جادوي همين صحنه است که دل ما را مي برد و به دنبال خود درون فيلم مي کشاند. يا خلاقيتي که لمن درباره سکانس آواز دو - ر- مي از خود نشان داد، آن را به يک سکانس ماندگار تبديل کرد. لمن با تقسيم اين آواز در مکان هاي مختلف، هم آن را از لحاظ بصري زيباتر و شاعرانه تر کرد و هم به وسيله آن گذشت زمان و تغيير و تحول تدريجي رفتار شخصيت ها را نشان داد. اين آواز با رفتن کاپيتان به سفر شروع و با بازگشت او تمام مي شود و اين موضوع به ما اين فرصت را مي دهد که در غيبت کاپيتان شاهد شکل گيري رابطه ماريا و بچه ها باشيم، رابطه اي که با بي اعتمادي آغاز مي شود و با عشق پايان مي يابد.
اما مهم ترين چالشي که لمن با آن روبه رو بود، تعديل حس و حال سياسي حاکم بر داستان بود. زماني که لمن مشغول نگارش فيلمنامه بود، بيلي وايلدر به او گفت که هيچ موزيکالي که در آن صليب هاي شکسته وجود داشته باشد، نمي تواند موفق شود. منظور وايلدر اين بود که فيلم آواي موسيقي به خاطر پرداختن به موضوع نازيسم نمي تواند محبوب مخابان شود، به خصوص که بخش مهمي از بينندگان آن کودکاني بودند که هيچ علاقه اي به اين جور مباحث نداشتند. بنابراين لمن دست به يک ترفند جادويي زد تا جنبه هاي سياسي را در لايه هاي زيرين قصه پنهان کند. هنري که لمن در اين زمينه به خرج داد اين بود که تقسيم بندي خير و شر ماجراها را بر اساس موسيقي شکل بخشيد. در واقع سکوت و خاموشي قطب منفي و آواز و موسيقي قطب مثبت داستان هستند وشخصيت ها بر اساس نسبتشان با موسيقي به شخصيت هاي خوب و بد تبديل مي شوند. (اين نکته کليدي را از نقد درخشان صفي يزدانيان بر فيلم آواي موسيقي ياد گرفتم). مثلاً در بخشي از داستان ماريا به بچه ها که از ترس رعد و برق به او پناه آورده اند، آواز «چيزهاي دلخواهم» را ياد مي دهد که درباره اين است که هر گاه از چيزي ترسيدند و يا غمگين شدند، به چيزهاي دلخواه و دوست داشتني زندگي فکر کنند تا احساس بدشان از بين برود. صحنه اي که ماريا و خانواده کاپيتان از ترس نازي ها در صومعه پنهان شده اند، کوچک ترين دختر خانواده به ماريا مي گويد که براي فراموش کردن ترسشان بهتر است آواز بخوانند، اما ماريا از او مي خواهد که فقط ساکت باشد. مخاطب احساس مي کند اينجا جايي است که از موسيقي هم کاري بر نمي آيد. پس نازي ها که به دنياي خاموشي و سکوت تعلق دارند، به گروه بدهاي داستان مي پيوندند.
خيلي ها که از فيلم هاي موزيکال خوششان نمي آيد، آواي موسيقي را دوست دارند، شايد مهم ترين دليلش اين است که دلبستگي هاي قديمي از دست رفته اي را به يادمان مي آورد که اتفاقاً در اين دنيايي که همه چيز در آن به شکل وحشتناکي به نااميدي و تباهي تمام مي شود، به آن ها بيشتر نياز داريم و حالا همه ما مي دانيم که شانس تماشاي چنين فيلمي را مديون نويسنده اي هستيم که معتقد بود که روياها مي توانند در زندگي ما معجزه کنند و چيزهاي محال را امکان پذير کنند.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 103